سلام مهربون
تنها ، خسته و نا امید رفت کنار برکه وسط جنگل.
دیگه از تلاش های بی نتیجه اش خسته شده بود.
به خودش گفت :
آخه توی این چند ساله یه روزنه امید هم ندیدم.
همه رشد کردند و به جائی رسیدند و فقط منم که باید درجا بزنم.
پس فریاد زد :
من خسته ام ، دیگه نمی خوام زندگی کنم.
جنگلبان پیر که صدای اونو شنیده بود اومد سراغش و گفت :
پسرم یه نگاهی به اطرافت بنداز و سرخس ها رو ببین.
اونها زود رشد می کنند و همه جا رو می پوشونند.
حالا اون بامبوهای سر به فلک کشیده رو هم نگاه کن.
بامبو وقتی کاشته می شه تا چهار سال هیچ اثری ازش دیده نمی شه.
و در سال پنجمه که جوانه کوچیکش از دل زمین می یاد بیرون.
در تمام اون چهار سال ، فقط ریشه های بامبو در زمین پیشروی می کنند و محکم می شن و خودشون رو آماده یه اتفاق بزرگ می کنند.
و در سال پنجم چوانه قد می کشه و در عرض شش ماه ارتفاع اون به سی متر می رسه!
پسرم خوب فکر کن.
تو می تونی توی زندگیت مثل سرخس باشی و بی دردسر جلوه گری کنی.
و می تونی در کنار تمام تلاش هائی که برای رشد و شکوفائیت انجام می دی ، مثل بامبو صبر و تحمل داشته باشی تا یکدفعه آنچنان قد بکشی که چشم همه رو خیره کنی.
حالا فکر نمی کنی صبوری و امید داشتن به سپیده دمی که درست در اوج تاریکی و سرما سروکله اش پیدا می شه بهتر باشه؟
پس...!
منبع: kht.ir