نور

مردی به سرعت و چهارنعل با اسبش می تاخت. اینطور به نظر می رسید که به جای بسیار مهمی میرفت.
مردی که کنار جاده ایستاده بود , فریاد زد : کجا می روی ؟
مرد اسب سوار جواب داد :
نمی دانم از اسب بپرس !
این داستان زندگی خیلی از مردم است .
آنها سوار بر عادتها و باورهای غلطشان می تازند ، بدون اینکه بدانند به کجا می روند.


از کتاب "اثر مرکب"

نویسنده "دارن هاردی"


منبع:   https://telegram.me/mosbatbash




نوشته شده در تاریخ یکشنبه 94/11/25 توسط
درباره وبلاگ


هر کجا هستم باشم آسمان مال من است پنجره، فکر، هوا، عشق‍، زمین مال من است چه اهمیت دارد گاه اگر می رویند قارچ های غربت؟
کد آهنگ

مرجع کد آهنگ