سلام مهربون
فروشنده تعدادی بچه گربه رو از نژادی نسبتا خوب گذاشته بود واسه فروش.
پسر بچه رفت سراغش و گفت :
می خوام یکی از اونها رو بخرم.
و جواب شنید :
چون اونها نژاد خوبی دارند ، کمی گرون هستند.
پسرک مشتش رو باز کرد و پول خردهاش رو نشون داد و گفت من فقط 29 سنت دارم.
فروشنده سرش رو تکون داد و گفت :
متاسفم ، اونها خیلی گرون تر از این این حرف ها هستند.
پسرک با صدائی که پر از اندوه بود خواهش کرد :
پس فقط اجازه بدید یه نگاهی بهشون بندازم.
و بعد از قبول کردن فروشنده ، رفت سراغ محوطه نگهداری حیوان ها و چهار تا بچه گربه رو دید که با هم بازی می کردند.
در همین لحظه صدائی در کنار محوطه توجه اونو جلب کرد.
به اون نقطه خیره شد و بچه گربه لاغری رو دید که یکی از پاهاش معیوب بود و لنگ لنگان راه می رفت.
چشم هاش برقی زد و رفت سراغ فروشنده و در حالی که بچه گربه رو نشون می داد گفت :
آقا می شه خواهش کنم اونو به من بفروشید؟!
و پاسخ شنید که :
پسرم اون لنگ و لاغره و به سختی راه می ره و نمی تونی باهاش بازی کنی.
پسر کوچولو که چشم هاش می درخشید ، شلوارش رو بالا زد و پای مصنوعیش رو نشون داد و با صدای لرزان گفت :
اون به کسی نیاز داره که درکش کنه.
و اشک پهنای صورتش رو پوشوند.
فروشنده گفت :
برو بغلش کن و ببرش ، اونو بخشیدم به تو.
عزیز دلم ؛ اگه خوب به دور و برمون نگاه کنیم آدم های تنهائی رو می بینیم که نیاز دارند دیده و درک بشن.
کسائی که هر کدوم واسه خودشون منحصر به فرد و استثنائی اند.
کسائی که تشنه محبتند و جز یه نگاه پر از مهر چیزی نمی خوان.
مهربون ؛ بیا به هم قول بدیم از همین امروز چشمامونو بهتر و بیشتر باز کنیم و خوب خوب دور و برمون رو نگاه کنیم ، آخه شاید :
دلی باشه که بتونیم سیرابش کنیم.
رد اشکی باشه که بتونیم پاکش کنیم.
دستی باشه که بتونیم بگیریمش به مهر.
اخمی باشه که بتونیم بدلش کنیم به لبخند.
شاید...!
فقط کافیه درک کنیم نه طرد.
داداش شاهین
منبع: kht.ir
خانه ی تحول دکتر فرهنگ